«باراگان؛ سرزمین بی‌حکمرانان»

 رمان «باراگان؛ سرزمین بی‌حکمرانان» در ۱۴ فصل به جنایتی که در مارس ۱۹۰۷ صورت گرفته و بدون مجازات مانده است، می‌پردازد.

به گزارش مرزاقتصاد _  نویسنده رمان «باراگان؛ سرزمین بی‌حکمرانان» این کتاب را به خلق رومانی، به روستاییان استانیلشتی، بیلشتی، هودوویا، به ده هزار انسان بی‌گناه که به دست حکومت طرفدار ارباب‌ها کشته شدند، تقدیم می‌کند. این کتاب درباره جنایتی است که در مارس ۱۹۰۷ صورت گرفته و بدون مجازات مانده است. رمان «باراگان» در ۱۴ فصل نوشته شده است.

رمان مصور «باراگان» با عنوان Les chardons du Baragan در سال ۱۹۲۹ به زبان فرانسوی نوشته شده است.

«باراگان؛ سرزمین بی‌حکمرانان» به کتاب‌فروشی‌ها رسید
 جلد کتاب اصلی

درباره نویسنده

پانائیت ایستراتی نویسنده طبقه کارگر رومانی متولد ۱۰ آگوست ۱۸۸۴ و مشهور به ماکسیم گورکی بالکان بود که به زبان فرانسه و رومانیایی می‌نوشت. او ۱۶ آوریل ۱۹۳۵ درگذشت.

«باراگان؛ سرزمین بی‌حکمرانان» به کتاب‌فروشی‌ها رسید
 پانائیت ایستراتی نویسنده طبقه کارگر رومانی

پشت جلد کتاب

وقتی در قفای او از دل این ابدیت مملو از افسانه‌های شیرین و گوارا جلو می‌رفتم، اغلب درمانده و شگفت‌زده از خودم می‌پرسیدم کیست این پدری که غیر از فلوتش به چیز دیگری فکر نمی‌کند؟ هرگز او را هنگام بوسیدن مادرم ندیده بودم، و غیر از یکی دو بار آن هم موقع ورودمان به لاتنی دست نوازش بر سر و رویم نکشیده بود. به همین دلیل بود که شناخت من از او به اندازه شناخت من از اسب‌مان، حتی کمتر از آن بود. و این‌چنین بود که من در رکاب همسفری محزون و اندوهگین جرات آن را یافتم که در ۱۲ سالگی برای ماجراجویی پا به این وادی پادشاهی خارها بگذارم.

قسمتی از متن کتاب

زیر و زِبر یالومیتسا حاصل‌خیز و بارور است، پر از مزارع کشاورزی. آنجا کسی عریضه بارگان را نمی‌خواند.

سه روز بین هاجیینی و پلاتونشتی برای کار عملگی چرخیدیم اما هرجا رفتیم دست خالی برگشتیم. بالاخره، از همه جا رانده و از همه جا مانده، هنگام غروب جلوی در یک مزرعه خرابه رسیدیم، در این مزرعه خرابه از ما استقبال کردند. مِلک اربابیِ ارباب‌زاده فقیری بود باتعداد انگشت‌شماری دام و مقداری زمین کشاورزی که یک فرسنگ آن‌طرف‌تر خانه داشت. باراگان با آن اشتهای سیری‌ناپذیرش برای بلعیدن همه‌چیز مدت‌ها بود که در کمین آن مزرعه نشسته بود. این مکان که به طور غم‌انگیزی در محاصره تنهایی بود چنین به نظر می‌رسید که هیچ مقاومتی از خود در برابر این دیوِ تشنۀ ابدیت نامسکون نشان نمی‌داد.

وارد آنجا که شدیم بوی دلپذیر مامالیگا مشام‌مان را نوازش کرد و اورسو شروع کرد به تکان دادن دمش. خدمتکاران، مرد، زن و کودک در گوشه و کنار حیاط می‌گشتند و مرغ و خروس‌ها با آن چشمان نزدیک‌بینشان به‌سوی آشیانه‌شان می‌رفتند.

زن کدخدا به پیشوازمان آمد، زنی با لباس‌های شهری، با کلیدهای آویزان از دور کمرش، و قیافه جدی و مصمم. سوالات زیادی از ما نپرسید و رفت و زیر پنجره فریاد کرد:«مادمازل، مادمازل.»

شخصی که روی بالکن پدیدار شد یک مادمازل سپیدمو، بلندقامت و لاغر با صورت به غایت چروکیده اما خیلی صاف و شق و رق بود. ابتدا سگ‌هایی را که پشت سرمان پارس می‌کردند ساکت کرد و سپس پرسید: «چه شده ماری؟»

«دو غریبه می‌خوان اینجا بمونن و اگر امکان داشته باشه می‌خوان اینجا کار کنند.»صفحه ۳۸ و ۳۹

رمان مصور «باراگان؛ سرزمین بی‌حکمرانان» نوشته پانائیت ایستراتی و ترجمه صابر مقدمی در ۱۲۰ صفحه، قطع رقعی، جلد شومیز، کاغذ بالکی و شمارگان ۵۰۰ نسخه رمان بزرگسال نشر پیدایش در سال ۱۴۰۳ منتشر شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *