من عاشق ادبیات بودم، اما پدرم با چوب خط کش روی دستم زد و گفت: فقط پزشکی یا قطع رابطه! امروز با وجود مطب پر رونق، اما واقعاً علاقهای به این رشته ندارم…
مرزاقتصاد – گروه سلامت: ساعت ۱۰ صبح، کلینیک رواندرمانی کیلینیک روان درمانی در قلب تهران. اینجا حال و هوایی متفاوت دارد. روی صندلیهای انتظار، چهرههایی با انگشتانی زخمی، ناخنهای جویدهشده و چشمانی مضطرب نشستهاند.
یکی از مراجعان، دختر جوانی با دستان پوشیده از زخم، توجه من را جلب میکند. وقتی با احتیاط میپرسم: «چه اتفاقی افتاده؟»، پاسخش مثل ضربهای است به قلبم: «اگر والدینم بفهمند اینجا هستم، مرا نمیبخشند.» تعجب کردم، مگر میشود مادر پدری از بهبودی فرزندشان ناراحت شوند، سعی کردم آرامش کنم؛ پرسیدم میخواهی باهم حرف بزنیم؟ با بغض گفت: گاهی آدم در قامت یک بزرگسال، با کودکِ ترسخورده درونش زندگی میکند؛ کودکی که هرگز اجازه نداشت اشتباه کند، صدایش را بلند کند، یا حتی انتخاب و بچگی کند.
وقتی تمام تصمیماتم از قبل گرفته شده بود، وقتی که هر نه گفتنم با خشم، تهدید یا سکوتی سرد از طرف والدینم پاسخ داده شد؛ در آن لحظه فهمیدم که نباید ناراحتشان کنم نباید احساساتم را بروز بدهم و شروع به سرکوب و سانسور خودم کردم.
سالها گذشت و من با تصمیمات و قانونهای پدر و مادرم بزرگ شدم، دانشگاه رفتم و شغل پیدا کردم اما هنوز در درونم، صدایی زمزمه میکند: مطمئنی؟ نکند ناراحت شوند شاید این کار تو اشتباه است. هنوز صحبتمان تمام نشده بود که منشی صدایش زد و به سمت اتاق دکتر رفت.
تمام مداد رنگیهایم را شکستند
نیما مرد ۲۵ سالهای که با چهرهای خسته به دیوار تکیه داده و شاهد گفتوگوی ما بود، میگوید: از همان کلاس اول دبستان، برنامه روزانهام از سوی مادرم تنظیم میشد: ساعت ۴ بعدازظهر تکالیف، ۵ عصر کلاس زبان ۶ تلویزیون ممنوع! حتی یک بار به خاطر نقاشی روی کتاب درسی، تمام مدادرنگیهایم را شکستند و گفتند: اینها برای درس خواندن است، نه بازی!
از او میپرسم این کنترلگری در نوجوانی هم ادامه داشت؟ بله، وحشتناکتر شد! در ۱۴ سالگی متوجه شدم مادرم پیامهای موبایلم را میخواند. وقتی اعتراض کردم، جواب داد: “تا زیر این سقفی، هیچ حریم خصوصی وجود ندارد! ” در نوجوانی هم حتی اجازه بیرون رفتن با همکلاسیهایم را نداشتم یا وقتی حتی برای دو ساعت با دوستم به کافه یا پارک میرفتیم مادرم ده بار با من تماس میگرفت و جویای حالم میشد؛ راستش را بخواهید جلوی دوستانم احساس خجالت داشتم و همیشه دوستانم بابت این رفتار مادرم من را مسخره میکردند.
نیما در پاسخ به این سوال این رفتارها چه تأثیری بر اعتمادبهنفس و روابط شما گذاشت میگوید امروز در ۲۵ سال سن دارم احساس میکنم در در تصمیمگیری فلج شدهام حتی برای خرید یک کفش جدید هفتهها تردید دارم. از سوی دیگر با اینکه باز هم مادرم اصرار بر ازدواج من دارد اما نمیتوانم رابطه عاطفی پایدار داشته باشم؛ همیشه ترس از قضاوت دارم. به روانپزشک مراجعه کردم و تشخیص داده شد اختلال اضطراب اجتماعی دارم. خیلی تلاش کردم تا یک زندگی عادی داشته باشم اما موفق نشدم.
نیما از تلاش برای رهایی از این وضعیت میگوید که سال گذشته در جلسهای که پیش مشاور به مادرم گفتم: “مامان، دوستت دارم، اما این کنترل تو دارد من را میکشد! ” او ابتدا گریه کرد، اما بعد گفت: “حق نداری اینجور حرف بزنی، من جانم را برائت گذاشتم! ” الان رابطه ما مثل یک آتش بس شکننده است. اما نگرانی بیش از حد مادرم همچنان ادامه دارد و همچنان به مشاوره مراجعه میکنیم.
یا پزشکی یا قطع رابطه
سارا یکی دیگر از افرادی است که به دلیل کنترلگری والدین حتی اجازه انتخاب رشته دانشگاه را هم نداشته است؛ از او میپرسم، شما که پزشک هستید، چرا میگویید این مسیر را دوست نداشته اید؟
سارا با چشمانی نمناک میگوید من عاشق ادبیات بودم، اما پدرم با چوب خط کش روی دستم گفت: “فقط پزشکی یا قطع رابطه! ” امروز با وجود مطب پررونق، اما واقعاً علاقهای به این رشته ندارم و فقط حال خوب بیمارانم من را در این رشته نگه داشته است. به هنر علاقه داشتم الانم هم در برخی کلاسهای هنری شرکت میکنم اما مشغله زندگی و فشار کار زمان کافی برای نگذاشته است.
پدر من حتی حق انتخاب همسر را را هم از من گرفت، دقیقاً! در ۲۳ سالگی به اجبار با پسر عمویم ازدواج کردم چون “پسر خوب خانواده” بود. بعد از ۲ سال، وقتی گفتم میخواهم طلاق بگیرم، پدرم من را تهدید کرد که در خانه ما هم جایی نداری! هرچند چالشهای زندگی با گذشت زمان کمرنگتر شده است اما من میتوانستم زندگی بهتر و آرام تر داشته باشم و در مسیری که خودم علاقه داشتم تحصیل کنم.
سارا در آخر صحتهایش با مکثی طولانی میگوید که یک سال پیش، خودزنی کردم. آنجا بود که پدرم فهمید کنترل او دارد مرا میکشد. الان در حال درمان PTSD هستم و به بچههای بیمارم میگویم: “اجازه ندهید آرزوهایتان را دفن کنند.”
بدون طلا هیچ ارزشی نداری
رضا هم یکی دیگر از مراجعان به کلینیک است او حالا یک مدیر موفق در شرکتی خصوصی است، اما به دلیل کنترلگری والدین از آسیبهای روحی رنج میبرد از رضا میپرسم، شما که مدیر موفق هستید، چرا میگویید پدرتان شما را دوست نداشت؟ با خنده خشکی پاسخ میدهد، او فقط نتایج را دوست داشت! اگر نمره ۱۹ میگرفتم، میپرسید: “چرا ۲۰ نشدی؟ ” وقتی در المپیاد مدال نقره گرفتم، گفت: “بدون طلا هیچ ارزشی نداری! ”
این رفتار چگونه بر شخصیت شما تأثیر گذاشت؟ وسواس کمالگرایی تا حدی که ۳ بار بخاطر یک خطای کوچک، استعفا دادم. ناتوانی در لذت بردن از موفقیتها یکی از چالشهای زندگیم است با اینکه در بسیاری از کارها موفق بودم اما انگار همیشه صدای پدرم میگوید: “باز هم تلاش کن! ”
حدود سه سال است ازدواج کردهام اما ترس از پدر شدن دارم؛ میترسم مثل او باشم. دوستانم میگویند تو هیچوقت به کارکنان شرکت هرگز به تیمش آفرین نمیگویی. خودش اعتراف میکند: نمیدانم چطور باید تحسین کرد، من این را تجربه نکردهام.
از رضا میپرسم تا کنون به رفتار پدرت اعتراض کردهای؟ میگوید بعد از سکته پدرم، یک بار گفتم: “بابا، من همان بچه قدیمم، حتی اگر شکست بخورم.” او گریه کرد و گفت: “میترسیدم ضعیف بار بیایی…” ولی دیگر دیر شده بود.
در راستای اهمیت این موضوع و آسیبی که والدین کنترل گر میتوانند به کودکشان وارد کنند، با متخصص روانشناسی گفتوگو کردیم.
شایان آتابای متخصص روانشناسی سلامت و روانشناس بالینی به مهر گفت: انسان بهطور طبیعی و غریزی میل به محافظت از خود و فرزندانش دارد. از دیدگاه تکاملی، این ویژگی به دلیل وجود خطرات محیطی در گذشته، نقش مهمی در بقای بشر داشته است. با تغییر محیط و کاهش تهدیدات بیرونی، این میل همچنان در والدین باقی مانده و در برخی موارد منجر به رفتارهای کنترلگرایانه میشود.
این متخصص روانشناسی سلامت ادامه داد: والدین کنترلگربه طور معمول دارای ویژگیهای اخلاقی خاصی اعم از دخالت بیش از حد در تمام امور فرزند، مشروط کردن محبت و عشق به رفتار مطلوب فرزند، درخواست اطاعت بیچونوچرا و اعمال تنبیه در صورت سرپیچی، عدم احترام به فضای خصوصی و فردیت فرزند و نداشتن همدلی کافی با احساسات و نیازهای فرزند دارند.
عواقب جدی کنترلگری والدین
این روانشناس بالینی در ادامه گفت: در مواردی که کنترل والدین ادامه پیدا کند و فرزند نیز نتواند از کمکهای مشاورهای بهرهمند شود، ممکن است آسیبهای شدیدی در زندگی او اعم از گرایش به بزهکاری و روابط ناسالم، افسردگی و اضطراب شدید، اعتیاد به مواد مخدر و رفتارهای پرخطر و احتمال خودکشی در موارد شدید شکل بگیرد. تجربیات بسیاری از فرزندانی که دچار مشکلاتی مانند نافرمانی، بزهکاری یا مصرف مواد شدهاند، والدینی با سبک تربیتی کنترلگر داشتهاند.
آتابای خاطر نشان کرد: کنترل بیش از حد نهتنها موجب محافظت از فرزندان نمیشود، بلکه میتواند آنها را در آینده با مشکلات روحی و اجتماعی جدی مواجه کند. ازاینرو، ضروری است که والدین بین حمایت و کنترل تعادل برقرار کرده و فضایی برای رشد و استقلال فرزندانشان فراهم کنند.
این روانشناس بالینی اظهار داشت: والدین کنترلگر استانداردهای بالایی برای موفقیت و پیشرفت فرزندان خود تعیین میکنند. این معیارهای سختگیرانه در صورتی که محقق نشوند، منجر به عصبانیت، مشکلات هیجانی و دستکاریهای روانی میشود. یکی از روشهایی که این والدین برای اعمال کنترل استفاده میکنند، القای حس گناه است؛ به این معنا که فرزندان در صورت عدم رعایت اصول و انتظارات والدین، دچار عذاب وجدان و احساس گناه میشوند.
برای کاهش آسیبهای ناشی از کنترلگری والدین، آموزش آنها در زمینه فرزندپروری قاطعانه، ایجاد استقلال تدریجی در فرزندان و کاهش انتظارات غیرواقعبینانه ضروری است. تغییر الگوی تربیتی نهتنها به بهبود وضعیت فرزندان کمک میکند، بلکه موجب برقراری رابطهای سالمتر میان والدین و فرزندان خواهد شد.
کنترل بیش از حد والدین میتواند پیامدهای روانی و اجتماعی مخربی برای فرزندان داشته باشد. آگاهیبخشی به والدین، دریافت کمکهای تخصصی و ایجاد شبکههای حمایتی میتواند در کاهش این آسیبها مؤثر باشد.